هرشب وقتی که چشم هایم را بسته ام صدایم می کنی . آرام در گوشم نجوا می کنی
دلم فشرده میشود و قلبم تپش می کند گرم می شود گونه هایم . در گوشم می گویی
که چه قدر دوستت دارم . چه قدر "دوستت دارم"
در گوشم نامم را صدا می کنی و من دوباره غسل تعمید داده میشوم و انگار کنار گوشهایم
اذان می گویند و اقامه
و از نو نامگذاری می شوم و تو این نام را انتخاب می کنی
جشمانم که بسته است و صدای تو آرامش جانم می شود و وقتی چشمانم را باز می کنم
جز هوای سرد اتاق و تنهایی
و صدایی که خش جانم شده
چیزی نصیبم نمی شود .
شاید نباید چشم ها را باز کرد